در این نوشته میخواهم کمی در رابطه با تقلید، تفکراتم را بنویسم.
تقلید به نظر بعضیها یک معلم بسیار عالی و یک آموزش دهندهی بینظیر است از نظر عدهی معدودی هم باعث کور شدن رشتههای خاص درونی میشود.
جدال این رقابت اندیشه را بیشتر در زمینه هنر شاهد بودم. از نقاشی گرفته تا آواز.
کسانی که موافق تقلید هستند، استدلالشون اینه که اگر شما همون راههایی را که به نتیجه رسیده برید را سریعتر و مطمئنتر به مقصد میرسید. اگر از روی طرح فلان طراح نقاشی کنید، هم به ظرافتهای کار آن نقاش پی میبرید هم اینکه کم کم یاد میگیرید که چگونه طراحی کنید تا مثل آن نقاش طرحهای بزرگی بزنید. اگر هم روی خواستی که طرح خودت رو بزنی، زمانی اقدام به این کار کنید که خودتان در زدن طرحهای دیگران بسیار عالی باشید و زیروبم کارهای دیگران را بدانید.
اما کسانی که موافق عدم تقلیداند معمولا بر این باورند که تقلید آن ریشه خلاقیتی که شخص دارد را میخشکاند. این خطرناک است. حتی اگر هم به واسطه تقلید به جاهای بزرگی برسد، بعد از مدتی آنها فقط زاغ مقلد میشوند.
در زمینه تقلید جامی شعر زیبایی را گفته است.
زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید
زنگ زدود آیینه باغ را
خال سیه گشت رخ راغ را
دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضه ده مخزن پنهان کوه
سبزه و لاله چو لب مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان
نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضه فیروزه فام
فاخته گون صدره به برکرده تنگ
دوخته بر صدره سجاف دو رنگ
تیهو و دراج بدو عشقباز
بر همه از گردن و سر سرفراز
پایچه ها برزده تا ساق پای
کرده ز چستی به سر تیغ جای
بر سر هر سنگ زده قهقهه
پی سپرش هم ره و هم بیرهه
تیزرو و تیز دو و تیز گام
خوش پرش و خوش روش و خوش خرام
هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
وان روش و جنبش هموار را
با دلی از دور گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش پای
وز پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی می کشید
وز قلم پا رقمی می کشید
در پی اش القصه در آن مرغزار
رفت بر این قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته
ره روی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامت زده از وار خویش
هر کس ازین دایره تیزرو
هست درین دیر به واری گرو
جامی و از وار همه سادگی
تاجور مسند آزادگی
خیلیها به این واسطه تقلید میکنند که مورد تایید جمع قرار بگیرند. آنها میدانند که تافتههای جدابافته که معمولا خودشان هستند توسط جمع منزوی میشوند. اگر به جمعهای خودتان دقت کنید ،این مسئله را در مییابید که شما دوست دارید کسانی را به جمعتان اضافه کنید که شبیه خودتان باشند.
مثلا
در یک جمع که همه اهل دیناند کسی که به شدت ضددین باشد منزوی خواهد شد یا بالعکس. نیاز ما به تایید دیگران، گاهی به ضررمان عمل میکند. چه بسیار چشمههای خلاقیت و مخصوصی را که فقط برای مقبولیت میخشکانیم. اگر جمعیکه در آن هستید. شما را نمیپذیرند، شما حتما مجبور نیستید که خودتان را به هر زور و ضربی موافق جمع کنید. گاهی اوقات تنها چیزی که نیاز دارید ترک جمع است.
میدانم که در خیلی از اوقات نمیشود که چمع را ترک کرد ولی بهتان توصیه میکنم در جمعهایی که نمیتوانید ترک کنید، تاکتیک یک گوشتان در و یک گوشتان دروازه را انجام بدهید. بر تمامی سخنها تفکر کنید و آنهایی که واقعا نصیحت هستند را از دروازه رد کنید و آنهایی که فقط غر و تمسخر هستند را با در مواجه کنید.
شما چه تجربههایی از مواجه با تقلید دارید؟